بابا آب داد.
ای خدا...........
خزانه دولت خالی است...
پول ندارد وام ازدواج 10 میلیونی بدهد
پول ندارد وام مسکن بدهد
واریز یارانه 45 تومنی شب بلای عظماست
دولت قبل اینقدر فساد بی برنامگی داشت اینقدر کسری بودجه بود
دولت تدبیر نمی داند به کدامیک برسد
فقط یک سوال در بین این همه بی پولی هرماه پول خرید یک خانه چگونه به یک مدیر بیمه داده میشد؟!!!
چند مدیر دیگر بی پول!!!! دارد این دولت...
و ما منتظر بقیه موارد راستگویی هستیم...
روز معلم مبارک
به پاس اینكه عاشقانه به رویشمان كمر بسته اید مقامتان را ارج می نهم و روز بزرگ معلم را به شما استادان عزیزم تبریك عرض مینمائیم.اسامی بزرگوارانی رامی آورم که زندگی امروزیم را مدیون آنها میدانم وسلامتی و طول عمر و همواره معلم بودن را از خداوند متعال برایتان آرزومندم.
وبرای معلم کلاس اول که دو سال پیش فوت نمودند از خداوند متعال طلب مغفرت وعلو درجات مسالت می نمایم.
1-آموزگار پایه اول: مرحومه خانم فریده صدری
2-آموزگار پایه دوم :آقای حسین افشاری
3-آموزگار پایه سوم: آقای الهوردی دلاوری
4-آموزگار پایه چهارم: سرکار خانم سکینه آقا جانزاده
5-آموزگار پایه پنجم: آقای نظر آهنگری
متنی فوق العاده از حسین پناهی....
در جامعه ای زندگى میکنم که بسیاری از مردمانش با یک " استخاره " هدف تعیین میکنند و با یک " عطسه " از هدف خود دست میکشند!!!
میان آرزوی تو ومعجزه خداوند،دیواری است به نام ایمان و اعتماد پس اگر دوست داری به آرزویت برسی با تمام وجود به او ایمان بیاور و اعتماد کن...
هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد...
ای کاش ایمانی از جنس کودکانه داشته باشیم به خدا!!!
ثروتمند زندگی کنیم ،
كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند…
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیط ها رابهشون اعلام کرد . ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. و نمیدانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید .
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس صددلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه میكرد گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد…
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم
آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم ندیدم !
ثروتمند زندگی کنیم ،
بجای آنکه ثروتمند بمیریم .!!!
بیرونمان مردم را می کشد ، از تو خودمان را :
مردی دهاتی به شهر آمد ، یک نفر از دوستان شهری او دختری بسیار زشت و بد رفتار داشت ، با همدستی چند نفر از دوستانش مرد دهاتی را وادار به نکاح با دختر خود کرد . مرد دهاتی که بعد از نکاح متوجه شد چه حقه ای سوار کرده اند به قضا تن داد و او را سوار بر الاغ به دهات خویش برد. زن چون شهری بود و قر و فری تمام عیار داشت ، ظاهر فریبنده اش توجه همه را جلب میکرد . عاقبت مرد دهاتی طاقت نیاورد چادر زن را از سرش برکشید تا همه چهره زشت و پر آبله ، سر طاس و کم موی اورا ببینند . گفت : شما را به خدا خوب ببینید که چقدر از درون مرا می کشد ، از بیرون شما را ؟
ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺍﺳﺖ.
ﮔﻞ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺷﺖ!
ﮔﻞ ﻧﮑﺎﺭﯼ؛
ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﺪ ...
ﺯﺣﻤﺖ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﯾﮏ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ ...
ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺮﺯﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﻠﻒ ﺍﺳﺖ!
ﮔﻞ ﺑﮑﺎﺭﯾﻢ؛ ﺯﯾﺎﺩ!
ﺗﺎ ﻣﺠﺎﻝ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ، ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻧﺸﻮﺩ.
ﺑﯽ ﮔﻞ ﺁﺭﺍﯾﯽ ﺫﻫﻦ،
ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ، ﻫﺮﮔﺰ
ﺁﺩﻡ، ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﺩ ...
حال این روزای ماست ...
ملانصرالدین از كدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت ۱۵ درهم خرید و قرار شد کدخدا الاغ را فردا به او تحویل دهد. ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ كدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدین ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : "ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا , ﺧﺒﺮ ﺑﺪی ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ !"
ملانصرالدین ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : "ﺍﻳﺮﺍﺩی ﻧﺪﺍﺭﻩ. ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ."
كدخدا ﮔﻔﺖ : « نمیشه ! ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ »...!
ملا ﮔﻔﺖ : « ﺑﺎﺷﻪ ؛ ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ »
كدخدا ﮔﻔﺖ : « میﺧﻮﺍی ﺑﺎﻫﺎﺵ چی ﮐﺎﺭ کنی ؟»
ملا ﮔﻔﺖ : « میﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ قرعهکشی ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ »
كدخدا ﮔﻔﺖ : « مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪکشی ﮔﺬﺍﺷﺖ !»
ملا ﮔﻔﺖ : « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ میشه. حالا ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ کسی نمیگم ﮐﻪ الاﻍ ﻣﺮﺩﻩ .»
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ بعد كدخدا ملانصرالدین رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ : "ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ؟"
ملا ﮔﻔﺖ : "به ﻗﺮﻋﻪکشی ﮔﺬﺍشتمش و اعلام كردم فقط با پرداخت 2 درهم در قرعه كشی شركت كنید و به قید قرعه صاحب یك الاغ شوید.
به پانصد نفر بلیت ۲ درهمی فروختم و ۹۹۸ درهم سود کردم."
كدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ : «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎیتی ﻧﮑﺮﺩ ؟»
ملا ﮔﻔﺖ : ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮنی ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ؛ من هم ۲ درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.... !!!
داستان عمو دهقان
زردآلو هر کیلو 2000 تومن،
هسته زردآلو هرکیلو 4000 تومن.
یکی پرسید : " چرا هسته اش ازخود زردالو گرونتره؟!! "
فروشنده گفت : " چون عقل آدم رو زیاد میکنه."
مرد كمی فكر كردُ گفت :" یه کیلو هسته بده ."
خرید و همون نزدیکی نشست و مشغول شکستن و خوردن شد با خودش گفت:
" چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردآلو رو میخوردم هم هسته شو، هم ارزونتر بود
رفتُ همین حرف رو به فروشنده گفت .
فروشنده گفت: " بــــــله ،
نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه !!!
چه زود هم اثر کرد!!!"